بسم رب الزهرا دو کبوتر کنار پنجره ای باهم از انتظار می گویند گرچه در سردی زمستانند دائما از بهار می گویند چشمشان خیره بر نگاه درخت دلشان تنگِ برگ و سبزه و گل بی قــرار اقــاقی و لالـه چشم در راه سوسن و سنبل شوق پرواز در دل آنهاست لیک بال و پر پریدن نیست آسمان داغدار خورشید است چقدَر جای گرم آن خالیست ناگهان ابرها ترک خوردند ساعتی اشک شوق باریدند آمد از پشت ابرها خورشید دو کبوتر دوباره خندیدند خون شهدا 92/12/1 کلیه حقوق این سایت ، متعلق به می باشد و استفاده از مطالب با ذکر نام منبع بلامانع است .
کبوترانه - خون شهدا
|